جوجو کوچولوجوجو کوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

جوجه کوچولوی مامان

زردی جوجه مامان

سلام دختر نازم ، روز سومی که شما دنیا اومدی واسه ازمایش کف پا و زردی بردیمت دکتر اقای دکتر بعد از معاینه شما براتون ازمایش نوشت و گفت فوری جوابو واسش ببریم   بابایی کلی کلافه بود و بعد از انجام ازمایش که کلی گریه کردی و منم پا به پات اشک ریختم البته با شنیدن صدات چون من دلشو نداشتم که شما رو نگه دارم و مامانی شما رو برد واسه نمونه گیری ، جوابو بردیم پیش دکتر و  گفت زردی شما کمه اما باید زیر مهتابی و جای گرم مراقبت ویژه بشی که ما هم همین کارو کردیم تا شما زودتر خوب بشی دل مامان برات کبابه نازنین من  ...
13 آذر 1391

اسم جوجه مامان

سلام دختر گل من حالت چطوره عشق مامان ،از لگدهایی که میزنی میشه فهمید که حالت حسابی خوبه و شما هم مثل ما دیگه طاقت تنهایی نداری و میخوای زودتر به ما ملحق شی  من و بابایی با هم تصمیم گرفتیم که اسم شما رو مبینا بذاریم امیدوارم مثل معنی اسمت که  اشکار و روشن کننده است همیشه با راستی و روشنی تو زندگیت قدم برداری و موفق باشی   دوست دارم مبینای نازنازی ...
3 آذر 1391

سوغاتی جوجه مامان

سلام نازگل مامان، حالت چطوره عشق من خوبی گلم واسه 17 ابانماه باباجون و عزیز رفته بودن مشهد و کلی برای ما دعا کردن تا هرچه زودتر شما با سلامتی کامل به دنیا بیای و به جمع ما ملحق بشی و لطفاکردن و یه دست لباس قشنگ برات اوردن تا بپوشی یه وقت سرما نخوری جیگر مامانی و بابایی ...
3 آذر 1391

عشق مامان

سلام دختر نازم ، دیگه واقعاً من و بابایی تحمل دوری شما رو نداریم و انتظار دیدن شما رو میکشیم تا هر چه زودتر به جمع ما ملحق بشی   فرشته کوچولوی من تو مدتی تو خونه ام و سر کار نمیرم یه دو باری به خاله ها تو شرکت سر زدم و مشغول بافتن یه شال و کلاه و کفش برای جوجه ی خودم بودم تا تو سرما یخ نکنی عشق مامان عکسهاشم میذارم که ببینی ...
3 آذر 1391
1